مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
سنگ زیر پای تو لعل بدخشان می شود خار،با فیض نگاهت سرو بستان می شود گر نسیمی از سر کویت وزد سوی جحیم دود آن عود و شرارش برگ ریحان می شود زخم بی داروی جان و درد بی درمان دل هر دو باخاک سر کوی تو درمان می شود غـم نـدارم گر مرا در آتـش دوزخ برند چون برم نام تو را آتش گلستان می شود گو اجل جان مرا گیرد ز کافر سخت تر چون نگاهم برتو افتد مرگ، آسان می شود در مقام رأفتت این بس که نام چون تویی روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود در بیابـانی کـه لـطفـت ضامن آهو شود گر گذار گرگ افتد گرگ چوپان می شود گردش چشم تو را نـازم که با ایمای آن نقش شیر پرده ناگه شیر غـرّان می شود ناز بر فردوس آرد فخر بر رضوان کند هرکه یک شب درخراسان تومهمان می شود هر که چشمش اوفــتد بر گنبد زرین تو گاه مجنون؛ گاه خندان؛ گاه گریان می شود گر به قعر نار، شیطان بر تو گردد ملتجی وادی دوزخ به چشمش باغ رضوان می شود غرفه هایت همچو روی حور گل انداخته بس که روز و شب ضریحت بوسه باران می شود هرکه با اخلاص گوید درحریمت یک سلام اجر آن بالاتر از یک ختم قرآن می شود مور اگر یک دانه با لطف تو گیرد در دهن بی نیاز از خرمن زلف سـلیمان می شود درکنارحوض صحن توکه رشک کوثراست زنگی ار صورت بشوید ماه کنعان می شود پور موسایی و در طور توهرکس لب گشود همکلام ذات حق چون پورعمران می شود سائل کوی تو گر خواهی به دست قدرتت خاک،مشک وسنگ، لعل وریگ،مرجان می شود در هوای جرعه ای از جام سقا خانه ات خضر اگر در کوثر افتد بازعطشان می شود خاک اگر شد خاک کویت مرهم زخم دل است آب اگر شد آب جویت آب حیوان می شود هر که شد زوّار تو در طوس ای روی خدا زائـر ذات خـدای حـیّ سـبـحان می شود آسـتان قـدس تـو دارالـشـفای عـالم است درد اینجا بی دوا و نسخه درمان می شود هرکه ازمهمان سرایت لقمه ای گیردبه دست مهر در دستش کم از یک قرصۀ نان می شود وانکه خوابش می برد درپشت دیوارت شبی ماه در بزمش کم از شمع فروزان می شود هر که را تابـید بر سر آفتاب صحن تو گر رود در سایه طوبی پشیمان می شود بـی تـو صبح عـیـد سال نـو اگر آید مرا صبح عید وسال نو شام غریبان می شود بـا تو گـر شام عـزای دوستان باشد مرا خوب تر از ظهر روز عید قربان می شود در صف محشر پریشانی نبیند لحظه ای هر که با یاد غمت اینجا پریشان می شود تا ابد زین میهمان داری که مامون از تو کرد شرمگین از مادرت زهرا خراسان می شود با تـمام زشتی و آلـودگی در سـوگ تـو قطره های اشک میثم بحر غـفران می شود |